امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

تقدیم به فرشته کوچک خوشبختی

اولین واکسن

روز دوشنبه   مورخ 90/8/9 من همراه بابا مسعود بردیمت بیمارستان شرکت نفت که واکسن ب ث ز را بزنی عزیز دلم خیلی گریه کردی همه رو دستپاچه کردی بهت شیر دادم تا آروم شدی..... فرداش هم بردیمت بهداشت آزمایش تیروِِیید داشتی... زندگیم اونجا از کف پاهات خون گرفتن شما هم خیلی آروم بودی اصلا گریه نکردی اولین بارون زندگیت هم دیدی اون روز هوا سرد شده بود و نم نم بارون میزد   ...
1 دی 1392

آرایشگاه رفتن امیرمهدی

  سلام به بزرگ مرد کوچیکم.خوبی عزیزم؟ 3روز قبل از تولدت رفتیم آرایشگاه(برای اولین بار)اولش خیلی خوب وساکت بودی.ولی وقتی آقاهه ماشین اصلاح رو روشن کرد آرایشگاه رو گذاشتی تو سرت.هر کاری کردیم آروم نشدی. ما هم مجبور شدیم موهاتو نصفه کاره بزاریم بریم.البته خونمون خیلی به آرایشگاه نزدیک بود . قرار شد هر وقت آروم شدی دوباره بریم که بقیه موهاتو کوتاه کنه ولی تا نزدیک آرایشگاه میشدیم گریه زاری راه می انداختی. خلاصه بعد از تصمیم نهایی قرار شد موهاتو خودم درست کنم.که مثل دفعه های قبل خراب شد .البته زیاد معلوم نشد نوشته شده 12آبان 92 ساعت 1:40 دقیقه شب ...
12 آبان 1392

اولین سفر امیرمهدی به تهران واولین تجربه شب قدر واحیا

                 سلام عشقم جونم عمرم نفسم.امیدوارم که همیشه در پناه خدا وامام زمان سالم باشی. یه سلام گرم تابستونه به همه دوستهای گلم .اونایی که همیشه بهم لطف دارن ودر نبودم نگران میشن مخصوصا مامان مهدیار جون که قرار بود تهران همدیگرو ملاقات کنیم ولی قسمت نشد.زهرا جون ایشالا سفر بعدی مزاحمت میشیم.ممنون از اینکه به یادم بودین وکامنت برام میزاشتین.این مدت اصلا حوصله نت نداشتم نمیدونم چرا؟تصمیم گرفته بودم دیگه اصلا ننویسم بخاطر ناامنی این دنیای مجازی.     پسر گلم این روزها ماشالا شیطون بلا شدی.حرف زدنت تا حدودی بهتر شده.دو سه باری تنهایی ا...
16 مرداد 1392

اولین مریضی

  روز یکشنبه   مورخ 90/8/8 زردی اولین مریضی بود که گرفتی.پسرگلم امیدوارم که دیگه هیچ وقت مریض نشی..... منوبابایی بردیمت بیمارستان ازت ازمایش خون گرفتن.من که طاقت گریهاتو نداشتم دکتر از اتاق بیرونم کرد.... دکترباید ازکف پاهات خون میگرفت ولی خون نداشتی از بازوت خون گرفت خدا رو شکر تا دو روز بعد خوب شدی. از خدا میخوام که هیچ وقت مریضی سراغت نیاد. این هم عکس روزی که مریض بودی  پنج شنبه 10آذر 90 ...
10 آذر 1390

اولین حمام و گرفتن شناسنامه

عزیز دلم بعد از چند روز وقت کردم بیام واست اتفاقات چند روزپیشت رو بنویسم آخه اصلا آروم قرار نداری همش گریه میکنی گلکم روز هفتم بعد از تولدت مامان جون حمامت کرد...اصلا گریه نکردی خیلی خوشت اومده بود چند بار هم خندیدی...قربون خودت و خندت بشم وقتی مامان جون آب ریخت رو تن قشنگت نافت افتاد همون روز بابا مسعود رفت واست شناسنامه گرفت....پسر گلم اسم قشنگت مبارکت باشه راستی بابایی دوباره اذان اقامه رو تو گوشت خوند نوشته شده: چهارشنبه 9 آذر 90 ...
9 آذر 1390

بهداشتی کردن امیر مهدی

گلم من همراه خاله جون بردیمت بهداشت امام رضا خانم بهداشت شما رو چکاب کرد ولی متاسفانه بهم گفت بعد از بیست روز زیاد وزن اضافه نکردی خیلی ناراحت شدم.... حالا یک ماه دیگه برات نوبت زده که هم واکسن بزنت هم وزنتو بگیره... از خدا میخوام زودتر توپل بشی پسر گلم    نوشته شده 9آذر 90 ...
9 آذر 1390
1