تولد بهترین همسر دنیا

آرزومه که یه روز، تو کلبه ی قشنگمون

یه شب صاف مهتابی، با دیوارای عنابی

دست بکشم رو گونه هات ، خیره بشم به اون چشات

حس کنم کنارمی، تو آغوش گرم منی

سرت رو شونه هام باشه ، دستات توی دستام باشه

نگات تو چشم من باشه ، لبات روی لبهام باشه

از عشق هم گر بگیریم، از امروز و فردا بگیم

با این دلهای پاکمون ، یه جشن کوچک بگیریم

تولدت مبارک گل من

بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک
میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک

تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا
و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما

تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز
از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا

یه کیک خیلی خوش طعم، با چند تا شمع روشن
یکی به نیت تو یکی از طرف من

الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم
به خاطر و جودت به افتخار بودن

تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی
با یه گریه‌ی ساده به دنیا بله گفتی

ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس
تو قلبا پر عشقه، رو لبا پر خندس

تا تو هستی و چشمات بهونه‌است واسه خوندن
همین شعر و ترانه تو دنیای ما زنده‌است

واسه تولد تو باید دنیا رو آورد
ستاره رو سرت ریخت، تو رو تا اسمون برد

تولدت عزیزم پراز ستاره بارون
پر از باد کنک و شوق، پر از اینه و شمعدون

الهی که همیشه واسه تبریک امروز
بیان یه عالم عاشق، بیاد هزار تا مهمون

 هـَـمه ـتو رآ بهـ خـُـداوَند سوگَنــد میدهـَند اَمـآ برآی مـَـن تو آن هـَمیـشـهـ ای کـِـهـ خُدا رآ بهـ تو سوگَنـد مـیـدَهـَـمـ !

در دیاری كه تو آنجا باشی ،

بودن آنجا كافیست . .

آرزو هـــای دگر ؛ اوج بی انصافیست

بقیه عکسها ادامه مطلب

اینم میز تولد باباییشام الویه واسنک درستیدم

عاشــــــــــــــــــــقتـــــــــــــــــونم

قربون خودتو اون موهای فرفریت بشم

اینجا بهش گفتم عصبانی نگاه کن

اینجا بهش گفتم ناز کن

اینجا هم که طبق معمول داره میخنده

اینجا هم تعجب کرده

بابایی شمع هارو فوت کن که هزار سال زنده باشی

آی قربونت برم با اون شمع فوت کردنت

اینم هدیه من وامیرمهدی(البته قبل از تولد بهش هدیشو دادم تو عکس معلومه تنش هستش)

پ.نوشت:

امیرمهدی میخوای چیکاره بشی؟؟؟؟

امیرمهدی:دُدُر(دکتر)

امیرمهدی میخوای دکتر چی بشی؟؟؟؟

امیرمهدی:بق(برق)

پ نوشت2

امروز بابایی و مامان جون امیرمهدی رو بردن واکسن 18 ماهگی زدن.من باهاشون نرفتم چون حالم خوب نبود رفته بودم دکتر لثمو جراحی کردم بعدش هم عصب کشی یه دندون دیگهالهی قربون پسر صبورم بشم.بابایی گفت با اینکه خیلی درد داشت ولی زیاد گریه نکرد.امروز حتی نمیتونستی درست راه بری ولی هیچی نمیگفتی قربونت برم الهی که اینقدر صبوری