امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

تقدیم به فرشته کوچک خوشبختی

روز شمار قیام عاشورا

  اول محرم:آغاز ماه حزن واندوه اهل بیت: اول محرم سراغاز ماه حزن واندوه اهل بیت پیامبر علیهم السلام است وهمه دوست داران وپیروان خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله غمگین و محزون اند.. به طوری که مراسم ومجالس شادی در میان آنها برگذار نمیشود.. رضا(ع)فرمود:همین که ماه محرم فرا میرسیدلبخند از میان لبان پدرم محو میشدو دیگر کسی ایشان را متبامام سم نمیدید.... دوم محرم :ورود کاروان امام حسین به کربلا: گفته اند که چون کاروان امام حسین به کربلا رسیداسب آن حضرت از حرکت ایستاد..امام پرسید نام این سرزمین چیست؟پاسخ دادند:(غاضریه)فرمود نام دیگری هم دارد؟گفتند(شاطی الفرات)..دوباره فرمودند اسم دیگر چطور؟گفتند(کربلا)ام...
25 دی 1390

ختنه کردن

 روزشنبه مصادف باولادت امام هادی پسمل گلم رو ختنه کردیم     وای خدایا پسملم مسلمون شد   گلکم من نیومدم باهاتون راستشو بخوای دل وجراتشو نداشتم..   مامان جون وخاله آزیتا وبابایی بردنت...ولی مرتب تلفن میزدم حالتو میپرسیدم         خدارو شکر بعداز یک ساعت اومدین .دکتر گفته بود از نیم ساعت قبل شیر نباید بخوری منم بهت شیر نداده بودم.شما هم از گرسنگی مطب رو گذاشتی تو سرت...   راستی بابایی هم تو ختنه کردن به آقای دکتر کمک کرد....   مبارکت باشه پسر گلم   جمعه23 دی 90 ...
23 دی 1390

شعر عاشورا

     حسین آئینه نور خداییست    وجدش عین مصباح الهدایی ست    اگر قران ناطق مرتضی بود    حسین ایجاز آن در نینوا بود    بخوان اجمال وتفصیل امامان    زخم یک جرعه زن با تشنه کامان    بنازم شور مرکب راندنش را    فراز نیزه قران خواندنش را    عبورش راز آتش وخون    حضورش را در اوج هفت گردون    سپرافکندن شب را به پایش    طلوع صبح را در چشم هایش   غبار سم اسبش چون که خیزد    به مستی سرمه در چشم تو ریزد    شهامت شرح قاموس حسین است    شجاعت آستان بوس حسین است ...
23 دی 1390

گوسفند نذری

من وشما بعد از یک ماه که خونه مامان جون بودیم بلاخره اومدیم خونه وقتی هنوز تو شکمم بودی بابایی نذر کرده بود که صحیح سالم به دنیا بیای به نیت امام زمان(عج)گوسفند سر ببره.. وقت اومدیم خونه بابایی قصاب آورد گوسفندو جلو پاهامون سر برید.... عزیزم نذرت قبول باشه اینم عکس گوسفند نذری  نوشته شده چهارشنبه 14 دی 90 ...
14 دی 1390

اولین مریضی

  روز یکشنبه   مورخ 90/8/8 زردی اولین مریضی بود که گرفتی.پسرگلم امیدوارم که دیگه هیچ وقت مریض نشی..... منوبابایی بردیمت بیمارستان ازت ازمایش خون گرفتن.من که طاقت گریهاتو نداشتم دکتر از اتاق بیرونم کرد.... دکترباید ازکف پاهات خون میگرفت ولی خون نداشتی از بازوت خون گرفت خدا رو شکر تا دو روز بعد خوب شدی. از خدا میخوام که هیچ وقت مریضی سراغت نیاد. این هم عکس روزی که مریض بودی  پنج شنبه 10آذر 90 ...
10 آذر 1390

اولین حمام و گرفتن شناسنامه

عزیز دلم بعد از چند روز وقت کردم بیام واست اتفاقات چند روزپیشت رو بنویسم آخه اصلا آروم قرار نداری همش گریه میکنی گلکم روز هفتم بعد از تولدت مامان جون حمامت کرد...اصلا گریه نکردی خیلی خوشت اومده بود چند بار هم خندیدی...قربون خودت و خندت بشم وقتی مامان جون آب ریخت رو تن قشنگت نافت افتاد همون روز بابا مسعود رفت واست شناسنامه گرفت....پسر گلم اسم قشنگت مبارکت باشه راستی بابایی دوباره اذان اقامه رو تو گوشت خوند نوشته شده: چهارشنبه 9 آذر 90 ...
9 آذر 1390

ولیمه

پسر گلم بابایی واست سنگ تموم گذاشت....روز دوشنبه عید قربان بابا مسعود عمه وعمو ودایی ها وخاله جان رو دعوت کردالبته مامان جون و مامان زهرا هم بودن... از وقتی که رفتیم رستوران شما خواب بودی تا وقتی که برگشتیم... وقتی اومدیم خونه همشون بهت هدیه دادن مبارکت باشه زندگیم  چهارشنبه9آذر90 ...
9 آذر 1390