خاطرات شیرین سفر مشهد و کلی عکس
سلام قند عسل مامان زندگی مامان امید مامان
اومدم تا خاطرات شیرین سفرمون رو برات تعریف کنم .سفری که با بودن تو زیباترین و بهترین سفر زندگیم بود.درست 2 سال پیش تولد حضرت معصومه ما رفته بودیم مشهد فکر کنم 4 ماه بود که عروسی کرده بودم.رفته بودیم زیر زمین صحن امام رضا واااای کلی بچه قد و نیم قد بازی میکردند.همون موقع آرزو کردم یه بچه سالم خدا بهمون بده منم بیارمش پا بوس آقا وهمین جا مثل این بچه ها بازی کنه.سال بعدش همون موقع ها بود که باردار بودم و نتونستم برم ولی امسال امام رضا بهمون لطف کرد و ما رو به پا بوسش دعوت کرد.خدایا شکرت که یه بچه سالم بهم دادی امام رضا ازت ممنون
روزی که رفتیم مشهد ساعت 11 صبح بلیط داشتیم که طبق معمول با 1 ساعت تاخیر پرواز کردیم.وقتی رسیدیم مشهد رفتیم میدون طبرسی وسایلمونو گذاشتیم یه گوشه و بابایی و عمو محمد رفتن دنبال هتل بگردن(مگه هتل گیر میو مد)بعد از 1 ساعت گشتن بلاخره همون حوالی طبرسی هتل گرفتیم که تا حرم شاید 3 دقیقه راه بود. برای نهار هویج پلو درست کردم که حسابی چسبید.عصرش رفتیم حرم که واااااای اینقدر شلوغ بود که اصلا نمیشد آدم قدم برداره.من و بابایی رفتیم زیر زمین حرم.چه صفایی داشت .شما هم همش از این ور به اون ور میرفتی. هر کسی داشت نماز میخوند میرفتی مهرشو برمی داشتی.قربونت برم چقدر خاطر خواه پیداه کرده بودی.ما زیاد جایی نرفتیم بیشتر وقتمون به حرم رفتن گذشت.
یه روز برای خرید رفتیم الماس شرق. یه روز دیگه هم یه ون دربست گرفتیم 50 تومن رفتیم سید یاسر و سید ناصر(برادرهای امام رضا) بعدش رفتیم کوهسنگی و دیزی خوردیم.
بهترین خاطره مشهد(مهمونی امام رضا)
من و بابایی خیلی دلمون میخواست از غذای حرم بخوریم.یه روز مامان جون نشسته بود روبروی پنجره فولاد گفت امام رضا بچم دفعه اولشه که میاد پا بوست دوست دارم به نیت سلامتیش یه غذایی گیرش بیاد بخوره(البته ما همراهش نبودیم)وقتی داره میاد وسط راه یه خانومی از زیر چادرش یه غذا بهش میده و میره واااای اگه بدونی اشک تو چشام جمع شده بود.مامان جون اومد هتل وغذا رو گذاشت تو ظرف و بین همه قسمتش کردیم غذاش باقالی پلو بود.مامان جون گفت امام رضا ممنونم که رومو زمین نذاشتی و ما رو دعوت کردی کاش فردا هم دوباره دعوت بشیم.فرداش عمو محمد رفت حرم و نذرشو داد و بهش زتون غذا دادن و برای ما یه خورده آوردن.(میخوام اینو بگم: امام رضا قربونش برم خیلی مهربونه بخدا هر کسی هر نیتی کنه زود جوابشو میده)
فردای اون روز مامان جون رفت حرم وقتی برگشت گفت به دلم اومده امروز هم امام رضا ما رو مهمونی میکنه.ما حرفشو جدی نگرفتیم.ظهر بود دیدیم یکی در اتاق رو محکم زد .بابایی رفت در رو باز کرد دید از خادمهای امام رضاس گفت شما چند نفرین بابایی هم بهش گفت 6 نفر.خادم امام رضا هم 6 تا زتون غذا بهش داد گفت فردا مهمان امام رضایین.ما طبقه اول بودیم عمو جون طبقه سوم .ما برای اونها هم گرفته بودیم ولی خبر نداشتن و خودشون هم گرفته بودن.خلاصه فرداش رفتیم و غذا ها رو گرفتیم باقالی پلو با گوشت بود بخدا بهترین غذای زندگیم بود که خوردم.امام رضا ممنونم از اینکه نزاشتی هیچی تو دلم بمونه هر چی ازت خواستم (شاید یه خورده دیر)ولی مستجاب کردی.
خاله آزیتا هم همون روزی که ما رفتیم مشهد اونها رفتن تهران که یه هفته بمونن بعد بیان مشهد.ولی نمیدونم چرا نظرشون برگشت و مستقیم اومدن مشهد .ما از دیدن خاله جون خیلی خیلی خوشحال شدیم
راستی روز آخر شدید مریض شدی و فرداش من مریض شدم و هنوز خوب نشدیم
روز آخر هم پروازمون ساعت 6 بود که ما از 4 ونیم رفتیم فرودگاه . تو فرودگاه هم دختر عموم(عموی خودم) و عمه شهناز جونم رو دیدیم که با یه پرواز بودیم.ولی از شانس بدمون پرواز تاخیر داشت تا 11 و نیم شب یعنی حدود6 ساعت.ولی اینم خودش یه خاطره بود.
به امید اون روزی که دوباره خاطرات سفر مشهد رو برات بنویسم
عکسها ادامه مطلب منتظر نگاه قشنگت هستن
تو هواپیما دوست پیدا کردی
در حال ماست خوردن در هواپیما(اونم انگشت باباییه)
فرودگاه شهید هاشم نزاد مشهد
اینجا روز اول که رفتیم حرم
اینجا اون خانومه داشت نماز میخوند امیر مهدی رفت مهرشو برداشت
و خوشحال از اینکه یه مهر پیدا کرده.آخه امیر مهدی عاشق مهره
زیر زمین خیلی سرد بود بخاطر همین هر روز لباس گرم با خودم میاوردم عوضش میکردم
پسرم میخواد زیارت نامه امام رضا بخونه قربونش برم
مادر التماس دعا
تازه دوست هم پیدا کرد
ما همیشه از این درب وارد حرم میشدیم و نماز جماعت رو تو صحن هدایت میخوندیم(یادش بخیر)
اینم ون دربستی بود که گرفتیم
الهی دورت بگردم مامان
مبینا و امیر مهدی(مقام سید یاسر و ناصر)
مبینا و عمو جون و امیر مهدی
بخاطر زیاد بودن عکسها بقیه در پست بعدی میزارم
ممنون از نگاه زیباتون