اندر احوالات امیرمهدی وروضه مامان جون
سلام پسر گلم عزیز دلم زندگیم
چند وقتی هست میخوام برات بنویسم ولی رم دوربین مشکل داشت و نتونستم عکسها رو کپی کنم تا اینکه رم رو بردم عکاسی و درستش کردم.
اول ماه صفر مامان جون روضه داشتن ما هم 5 روزش رفتیم و تو عذای امام حسین شرکت کردیم.ماشاالله پسر خوبی شدی و دیگه زیاد مامانی رو اذیت نمیکنی.هر کسی تو روضه تو رو میدید از من میپرسید اسم دخترت چیه ومن باید به همه توضیح میدادم بابا بخدا این پسره نه دختر.نمیدونم چرا فکر میکردن دختری؟؟؟؟
خلاصه روضه مامان جون با عکسها ادامه مطلب هستن.
حالا یه کم از خودت بگم که ماشالا هر روز داری بیشتر برام عزیز میشی .بخدا هر لحظه که میگذره وابستگیم بهت بیشتر و بیشتر میشه.بابایی میگه چقدر لوسش میکنی اینقدر قربون صدقش نرو.ولی چیکار کنم که برام عزیزی.
شبها تا تو بغلم نخوابی اصلا خوابت نمیبره منم خیلی بهت عادت کردم.تا از شیر که گرفتم مدل خوابیدنت عوض میشه گلم.
بازی کلاغ پر-لی لی حوضک-اتل متل توتوله رو خیلی خوب یاد گرفتی و مرتب با من وبابایی بازی میکنی.
در کل زیاد حرف میزنی ولی ما از زبونت هیچی متوجه نمیشیم.
خداروشکر راه رفتنت خیلی بهتر شده.حالا دیگه منم راحت تر به کارهام میرسم.دیگه مجبور نیستم بغلت کنم.دمپایی پاهات میکنم ومیزارمت تو حیاط و خودم تو آشپزخونه غذا درست میکنم.
عــــــــــــــــاشق مامان جونی هروقت میریم خونشون از تو حیاط ذوق میکنی تا بری تو بغلش.اونم خیلی دوست داره.
کلماتی مثل :بیا برو بابا رَرَ و......خوب میگی.
وقتی عمو محمد رو میبینی بهش میگی ممد
به مامان زهرا هم میگی دَلا
عاشق اذانی وقتی که تلوزیون اذان پخش میکنه کسی جرات حرف زدن نداره.قبلا فقط گوش میکردی ولی الان باهاش میخونی.از اول اذان تا آخرش میگی ابـــــــــــــــــــــَر.همین جور که نوشتم شما هم حرف ب رو کشیده میخونی.یعنی اکبر
نمیدونم چرا غذا خوردنت خیلی کم شده.اصلا میل به غذا نداری خیلی لاغر شدی بمیرم الهی
وقتی جوراب پاهات میکنم با خوشحالی میگی دَردَر
یه مشکل کوچیک هم داری اونم اینه که از حمام بدت میاد.هر وقت میخوام حمامت کنم به محض اینکه در حمام باز شد جیغ میزنی و گریه زاری میکنی تا زمانی که حمام دادنت تموم بشه. نمیدونم باید چیکار کنم
برای دیدن بقیه عکسه لطفا ادامه مطلب
اینجا خونه مامان جونه
یه روز من تو روضه مامان جون شله زرد نذری داشتم (بخاطر سلامتی شما بود گلم)که از صبح رفتیم کمک مامان جون
یه روز هم مامان جون آش درست کرده بود
هر وقت میخوای یه خرابکاری کنی اول اجازه میگیری.جالبه نه؟؟؟؟
و اینم نتیجه اجازه دادن من(4 تا انگشتت رو بردی تو ظرف آش)
یه روز هم سفره حضرت رقیه داشت
این زنبورک هم واسه تولدت خریده بودم که ازش عکس نگرفته بودم
این عکس هم مال موقعی بود که رفته بودیم آبادان