اولین عید فطر امیر مهدی جونم
سلام قند عسل مامان عشقم
با کلی تاخیر اومدم تا برات اولین عید فطرت رو تعریف کنم
حدود ساعت 10 شب بود که عید رو اعلام کردند.همون لحظه اشک تو چشام جمع شد که امسال خدا تو رو بهمون داده که 3 نفری با هم این عید بزرگ رو جشن بگیریم.خدایا هزاران مرتبه شکرت
روز عید بابا مسعود برای نماز عید رفت مسجد ولی من نتونستم برم.این دومین سالیه که توفیق ندارم برم.پارسال که شما تو دلم بودی امسال هم که خواب بودی.بعد که بابایی اومد خونه طبق معمول بهمون 100 تومن عیدی داد.هوررررررا
مامان زهرا و مامان جون هم بهمون عیدی دادن.عیدی مامان جون به من یه پلاک طلا و یه قواره چادر مشکی خیلی قشنگ بود.دستش درد نکنه انشاالله خدا سایه مامان جونو سالیان سال بالای سرمون نگه داره
خلاصه بعد از خونه مامان جون رفتیم خونه مادر زن عمو.فرداش هم که عمه جونو بچه هاش از آبادان اومدن خونمون.شبش هم رفتیم خونه دایی بابایی که ازش به یادگار عکس گرفتم که برات بزارم.فرداش اول رفتیم خونه عمو کوچیکه بابایی بعد شبش رفتیم خونه عموی بزرگش که خیلی خیلی دوست دارن.باهاش عکس گرفتی.راستی هر کجا میرفتی واست اسباب بازی گیر میومد ولی طبق معمول همش گریه زاری میکردی.بعد رفتیم خونه عمو محمد رضا.عمه جون قراره تا شنبه بمونه پیشمون.امشب هم میخوایم بریم خونه مامان جون هورااااااا
عکسها ادامه مطلب هستند
خونه عمو محمد رضا
درحال پذیرایی کردن از خودش
اینم دایی بابا مسعود
قربونت برم که هر جا بری اسباب بازی برات هست
خونه عموی بابایی
اینم زهرا جون نوه عموی بابایی
اینم عمو جون که خیلی دوست داره